داستان بازی خدای جنگ از ابتدا تا امروز

از اساطیر یونان تا افسانه های اسکاندیناوی از زئوس بزرگ یونانیان تا ثور و چکش قدرتمندش همه و همه در مقابل پای خدای جنگ کریتوس زانو زده اند ، این بازی شاید از دید بسیاری از افراد فقط یک سری بازی با جذابیت های بصری باشد اما برای یک گیمر 35 ساله یک عمر خاطره و زندگی است ، یکی از بهترین بازی های تمام تاریخ صنعت گیم بدون شک سری بازی های خدای جنگ است در ادامه با من آرین صلاحی همراه باشید تا تمامی راه کریتوس از ابتدا تا امروز را با هم سپری کنیم .

داستان از کجا شروع شده است؟دقیقا از زمان های دور حتی قبل از شروع داستان نسخه اول بازی god of war

بیش از 10 هزار سال قبل از اتفاقاتی که در بازی می بینیم، موجوداتی از جنس بی نهایت وجود داشتند. موجوداتی که بسیار قدرتمند تر از خدایان بوده اند و درواقع تمام هستی را تشکیل داده اند. زمانی فرا می رسد که نبردی بین این موجودات شروع می شود که برای مدت بسیار طولانی ادامه پیدا می کند. با مرگ هرکدام از این موجودات بخشی از جهان به وجود می آمد. از بدن یکی از آنها عنصر خاک و از دیگری دریاها به وجود آمدند. از این خاک و دیگر عناصر تایتان ها و دیگر موجودات تشکیل شدند.

در بین این نبرد و خشم بی نهایت، موجوداتی به نام Furies به وجود آمدند. این موجودات خدمت گذار هیچ کدام از خدایان و یا موجودی دیگر نبودند و تنها وظیفه آنان محاکمه و شکنجه کسانی بود که قسم خود را با خدایان می شکستند.

 شروع درگیری خدایان و تایتان ها

نفر اول و رئیس تایتان ها یعنی کرونوس، خود با سرنگونی پدرش بر تخت نشسته بود. پدر وی یعنی اورانوس پیش بینی کرد که کرونوس نیز به دست فرزند خود سرنگون خواهد شد و به همین دلیل او با متولد شدن هر یک از فرزندانش، آن ها را می بلعید و در شکمش زندانی شان می کرد تا علیه او قیام نکنند. رئا یعنی همان همسر کرونوس از این موضوع به تنگ آمده بود و با درخواست کمک از گایا، مادر کرونوس، فرزند آخر خود یعنی زئوس را نجات داد و تکه سنگی را به جای او به کرونوس برای بلعیدن داد.

زئوس نزد گایا با خشم فراوانی نسبت به پدرش بزرگ شد و با کسب قدرت هایش، برادر و خواهرانش را از دست کرونوس آزاد کرد.

نبرد بزرگ

زئوس در کنار پوسایدون، هیدیس و دیگر برادر و خواهرانش برای سال ها با تمامی تایتان ها وارد جنگ شدند و درنهایت زئوس با ساخت و به دست گرفتن شمشیر المپوس تمامی تایتان ها را شکست داد و هر کدام را به نقطه ای تبعید کرد.

تولد و زندگی کریتوس خدای جنگ

سال ها که به جلو بریم به تولد کریتوس می رسیم. مادر کریتوس انسانی به نام کالیستو و پدرش کسی نبود جز زئوس. در هنگام تولد، همسر زئوس یعنی هرا دستور قتل او را داد اما زئوس جانش را بخشید و او را رها کرد تا در کنار مادرش زندگی کند.

سال های بعد کالیستو فرزند دیگری به نام دیموس را به دنیا آورد. در زمان کودکی این دو برادر، برای زئوس پیش بینی شد که به دست یکی از فرزندانش کشته خواهد شد، یک جنگجوی علامت دار. او آتنا و اریس (خدای جنگ اصلی) را مامور کرد تا این فرزند را بیابند.

آن ها نیز دیموس را به عنوان این فرزند پیدا کردند و با خود همراه کردند چرا که او با نشان هایی قرمز رنگ در سراسر بدنش متولد شده بود. کریتوس تلاش کرد تا او را نجات دهد اما با مشتی از سمت اریس، صاحب زخمی بر روی چشمانش شد.

کریتوس نیز برای ادای احترام به برادر از دست رفته اش، تتو هایی دقیقا مثل نشان های قرمز رنگی که برادرش داشت بر روی بدن خود زد. این شاید به نخستین دلیل تنفر او از خدایان تبدیل شد. کریتوس بزرگ شد و از یک سرباز معمولی در ارتش اسپارتا، تبدیل به یک فرمانده قدرتمند شد. او همچنین با زنی به نام لساندا ازدواج کرد و صاحب دختری به نام کلایوپی شد.

کلایوپی در هنگام تولد نشان ها و یک بیماری پوستی داشت و به دلیل این بیماری که نشان ضعف بود باید تبعید می شد. همین موضوع کریتوس را به دنبال امبروژا، تغذیه خدایان، فرستاد. برای به دست آوردن این غذا کریتوس باید در مسابقاتی شرکت می کرد که مبارزین بزرگ با یکدیگر می جنگیدند. کریتوس در این مسابقات پیروز و تبدیل به قهرمان اریس شد.

در سال های آتی، کریتوس از نبرد بزرگی به نبردی دیگر می رفت تا آنکه با ارتش بربر ها روبه رو شد. این بار اما کریتوس به سمت شکست قدم برمی داشت. او در رویارویی به رهبر این ارتش شکست خورد و قبل از این که ضربه آخر را بخورد، دست به دامان اریس شد. او فریاد زد و از اریس خواست تا دشمنانش را از بین ببرد و در عوض کریتوس پیمان خدمت ابدی با او می بست. اریس که از توانایی های کریتوس باخبر بود این معامله را قبول کرد و کریتوس را نجات داد.

بعد از بسته شدن این پیمان، اریس شمشیر های آشوب را به کریتوس داد. سلاح نام آشنای این سری که تشکیل شده از دو شمشیر است که با زنجیر به دستان کریتوس جوش خورده اند.

از آن پس کریتوس و ارتشش، وفادار به اریس، در نبرد های او شرکت می کردند و به هر کجا که او دستور می داد یورش می بردند. اما زندگی او در این نبرد ها به کلی تغییر کرد. در حمله به یکی از روستا ها کریتوس با یک اوراکل یا پیشگو روبه رو شد که به او گفت، در ادامه این نبرد پشیمانی عظیمی را تجربه خواهد کرد.

کریتوس که بدون اهمیت به راهش ادامه داد، وارد معبدی شد که مه آن را فرا گرفته بود. در این مه کریتوس همه را کشت اما در آخر متوجه شد که همسر و فرزندش نیز آنجا بوده اند. کریتوس که بزرگ ترین کابوس خود را به وجود آورده بود، متوجه شد که اریس آن ها را به این روستا منتقل کرده بود تا کریتوس با برداشتن آن ها از سر راهش به جنگجویی بی نقص تبدیل شود.

کریتوس درمانده، در همان لحظه پیمان خود را با اریس شکست و با خروج از معبد، باری دیگر با اوراکل رو به رو شد. اوراکل به او گفت که او از این پس نفرین شده است تا خاکستر خانواده اش را روی پوست خود داشته باشد و سفیدی رنگ پوست او نیز به همین دلیل است. این سفیدی پوست لقب روح اسپارتا را به او داد، لقبی که در سراسر جهان پخش شد و ترس بی اندازه ای از آن به وجود آمد.

امتیاز: 5 از 5. مجموع 1 رای
افزودن نظر
در حال پاسخ به: [انصراف]
تعداد حروف باقی مانده: 500
Captcha  

نظرات:

مهدیgod ( ۱۴۰۳/۰۶/۰۶)
پیشنهاد میکنم
چه بازی از این بهتر هست واقعا؟؟؟ داستان درجه یک باهاش زندگی کردیم عالی عالیه 8 8
۱۴۰۳/۰۳/۲۷ | نقد و بررسی | آرین صلاحی | بازدید: 114 | 1718541226